همیشه از خودم پرسیدم ...
اگه روزی ....
دوباره ... ببینمت ؟
وقتی .... از خاطره عشقت ....
چون شیئی گرانبها .....
نگهداری می کنی .....
و اونو تو دنج ترین زاویه قلبت .....
ذهنت ..... وجودت .... مخفی می کنی .....
برای اینه که نمیخوای تغییری صورت بگیره ....
میخوای اون خاطره ....
مقدس و زیبا بمونه ....
نمیتونی هیچ کسو با اون برابر بدونی ....
نمیخوای کسی رو جانشین اون کنی ....
با روزها ..... لحظه ها ....
و ثانیه های اون خاطره زندگی می کنی ....
شاید ...... یه روز ......
با اون روبرو بشی ......
و ببینی نگاهش سرده
و نشانی از آشنایی توش نیست ......
و ناچار بشی ازش بپرسی :
به یادت هست ؟!!!!
و اون بگه :
کی ؟...چی ؟...کجا؟...تو؟!!!....
وای چه دردی داره .......
یارای حرفم زدنم نیست...........برچسب : نتونستم, نویسنده : babakalam بازدید : 208