غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
رو مداوای خود ای دل بکن از جای دگر
کاندرین شهر طبیب دل غمخواری نیست
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
ز آشنایان کهن، یار و پرستاری نیست
به جز از بخت تو و دیده ی من، در غم تو
شب در این شهر به بالین سر بیداری نیست
گرهما را ندهد ره به در صومعه شیخ
در خرابات مگر سایه ی دیواری نیست؟
یارای حرفم زدنم نیست...........برچسب : نویسنده : babakalam بازدید : 132